طنز های واقعی
* از شخصی پرسیدند:"رنگ اتاقتان چیست؟"او جواب داد:"آبی"؛"آشپزخانه تان چه رنگی است؟"؛"آبی"؛"سالن پذیرایی و غذا خوریتان چه رنگی است؟"؛"آبی"؛"اتاق نشیمنتان چه رنگی است؟"؛"آبی"؛"معلوم می شود که شما از رنگ آبی خیلی خوشتان می آید!"؛"نه بابا! ما فقط یک اتاق داریم که آن هم آشپزخانه و هم نشیمن و سالن غذاخوری و پذیرایی است."
* * *
* روزی دو گنجشک بر فراز پشت بامی نشسته بودند که ناگهان هواپیمایی به سرعت از بالای سرشان عبور کرد و یکی از آندو به دیگری که از سرعت پرواز هواپیمامتعجب و شگفت زده شده بود گفت:"تعجب مکن ؛ اگه دم ترا نیز مثل آن آتش زده بودند ، از آن تند تر می رفتی."
* * *
شخصی را بر الاغی دیدند و پرسیدند :"کجا می روی؟"گفت:"نماز جمعه"گفتند:"امروز پنج شنبه است نه جمعه!"گفت:"با این الاغ ، همین که بتوانم به نماز جمعه برسم "
* * *
شخصصی به تب مالت مبتلا شد و دوست و آشنایانش پس از بهبودیش،اظهار می کردند: "از وقتی تب مالت گرفتی ، هر وقت تو را میبینیم ، یاد گاو می افتیم."
* * *
در حالی که سخنران روایاتی درباره ی آفرینش انسان که از خاک و گل آفریده شده ، بیان می کرد ، یکی از افراد شرکت کننده در مجلس ، اظهار داشت:
"آقا!بابای من میگوید که ما از نسل میمونیم ." سخنران جواب داد:"امور خانوادگی شما به ما مربوط نمی شود."
* * *
دو نفر مدعی هوش و ذکاوت برتر نسبت به هم بودند؛ از این رو برای تعیین ضریب هوشی رایانه ای ، به مرکز مربوطه مراجعه و مشخصات نفر اول را به رایانه دادند و پس از چند سوال و جواب ، رایانه پاسخ داد :"صد در صد خر!" وقتی نوبت نفر دوم شد ، مشخصاتش را به رایانه دادند و پس از چند سوال و جواب ، رایانه پاسخ داد :"صد رحمت به خر ؛ رحمت به خر!"
منتظر قسمت دوم هم باشید